یک : ایمیل اومد نوشته بود عکسم رفته مرحله دو ( بزرگترین لبخند سال نودوهشت بود )
دو : استاد گفت : افتخار میکنم بهت دوست مهربان و هنرمندم دوست داشتم بغلش کنم البته اگر اسلام دست و پام رو نبسته بود .
سه : موقع پرداخت پول چاپ عکسا ، خانم گفت کیف کردم ، عجب عکسایی بود ، گفت تو فقط عکاسی کن ( من رو هوا بودم )
چهار : وقتی بابا گفت واسه ارشد پشتتم ( بی شک فکرش عوض میشه اما اون لحظه لبخند اورد رو لبم )
پنج : نوه ی جدید تو راه (:
شش : وقتی تو اوج اون حرفها و دوستم اومد و با حرفش پشتم درومد
هفت : نمره ی کامل مقدمات خیلی چسبید
هشت : حرف استاد وقتی گفت : تو از اول خوب بودی
اینا هشت اتفاقی بود که تو 98 ک گذشت لبخند واقعی رو لبم اورد حتی بیشتر از حس یک لبخند
مرسی ازت خاکستری عزیز بابت دعوتت
درباره این سایت